به همراه تمام ناگفته هایم…
در بطری نهاده …و به دست امواج دریا سپردم…
سالها گذشت و من…در انتظار اینکه پیغامی از تو نرسید…
مآیوسانه از امواج دریا دل بریدم…
اما حیف..
بعد مرگ تو فهمیدم…تقصیر تو نبود
گناه از دریا نیز نبود…تقصیر من بود…
در بطری باز مانده بود…
گفت❤:آره
گفتم:منم❤ بیام؟
گفت:جایی که من میرم ❤جای 2 نفره نه❤ 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.❤....
اشک❤ توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین❤ انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت❤ و سرمو بالا آورد
گفت❤:میری؟
گفتم:آره
گفت:❤منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای❤ 1 نفره نه 2 نفر
گفت❤:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت❤ نداره
من رفتم❤ اونم رفت
ولی
اون❤ مدتهاست که❤ برگشته
وبا ❤اشک چشماش
خاک مزارمو❤ شستشو میده
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفسها و صدا و
نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم
هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست ؛...
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند.
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم.
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم.
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد.
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم.
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد.
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید.
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است.
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است.
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت
وقتے برمیگردے
یواشكے به عشقت نگاه كنے
مے بینے كه اونمـ داشته بهت نگاه میكرده
گفت: اینقدر سیگار نکش، میمیری گفتم: اگه نکشم میمیرم... گفت: اگه بکشی با درد میمیری . گفتم: اگه نکشم از درد میمیرم.... گفت: هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره گفتم: هوای صاف جلوی مرگ رو میگیره؟ یک کم نگاهم کرد، گفت: پس بکش..... گفتم: مرسی تو ترکم
سـلام روزگار .. چـه میکنــی بـا نامــردی مــردمان ؟ مـن هـم اگـر بگذارند .. دارم خـرده های دلـم را .. چـسب میزنـم .. راستـی ایـن دل .. دل مــی شود ؟
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم! ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش! دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم... تمام می شود.
زخم زندگیت منم …همه به زخمهایشان دستمال می بندند…..تو اما…..به زخمت دل بسته ای!!! ایکاش به زمانی بر میگشتم که تنها غم زندگیم شکستن نوک مدادم بود …
مردن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها / دل از اینهاست که تنهاست نه از فاصله ها گرچه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است / مشکل از طاقت دلهاست نه از فاصله ها . .
میگویند دنیا دار مکافات است.دنیا را بی خیال;فعلا که دار وندار ما تویی و ندیدنت مکا فات
ای کاش زخم هایم خوب نشود ...................یادگاری است که از تو برایم به جا مانده
یعقوب یادم داده است ، دلبرت وقتی کنارت نیست … کور بودن بهتر است