loading...
shekaste- eshgh

meisam skandary بازدید : 6 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

meisam skandary بازدید : 3 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
وختی دستت تو دست عشقته و آروم یه فشار کوچیک به دستت میده ... بی تفاوت ازین فشار رد نشیا داره باهات حرف میزنه میگه دوست داره! میگه هوات و داره! میگه حواست به من باشه! میگه حواسش بهت هس! میگه تنها نیستیا! میگه.... تو هم همینجور که دستت تو دستشه آروم انگشت شصتت و بکش رو انگشتاش... آره یه وختایی بی صدا و بی نگاه حرف بزنین...♥

meisam skandary بازدید : 5 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی

meisam skandary بازدید : 5 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
خداحافظ گل نازم کاشکی مهربون نبودی

می دونم سخته جدایی آخه عادت کرده بودی

بعد من خودم می دونم سقف زندگیت خرابه

اگه غیر اینه عشقم چرا چشمات خیس ابه

چرا چشمات خیس ابه سرت و بزار رو شونم

عاشقونه بغلم کن یا ازم بخواه بمونم

چرا شونه هات می لرزه مگه سردته گل من

اگه می گی خوب خوبی چرا خیسه شونه من

تو اصلا بگو ببینم چرا ساکتی نمی ری

مگه تو نخواستی از من قول موندن و بگیری

تو یه لحظه های رفتن سرت و بزار رو شونم

می خوام دل بکنم از تو یه کاری بکن نتونم

یه کاری بکن که دیگه حرف رفتن و نیارم

بزار اشکاتم بباره که حسابی کم بیارم

هی توی چشام نگاه کن که من م اشکی بریزم

هی ازم بخواه بمونم حس خوبیه عزیزم

meisam skandary بازدید : 3 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
یادداشت های سوخته ام را

به همراه تمام ناگفته هایم…

در بطری نهاده …و به دست امواج دریا سپردم…

سالها گذشت و من…در انتظار اینکه پیغامی از تو نرسید…

مآیوسانه از امواج دریا دل بریدم…

اما حیف..

بعد مرگ تو فهمیدم…تقصیر تو نبود

گناه از دریا نیز نبود…تقصیر من بود…

در بطری باز مانده بود…

meisam skandary بازدید : 4 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
❤گفتم:میری؟
گفت❤:آره
گفتم:منم❤ بیام؟
گفت:جایی که من میرم ❤جای 2 نفره نه❤ 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.❤....
اشک❤ توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین❤ انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت❤ و سرمو بالا آورد
گفت❤:میری؟
گفتم:آره
گفت:❤منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای❤ 1 نفره نه 2 نفر
گفت❤:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت❤ نداره
من رفتم❤ اونم رفت
ولی
اون❤ مدتهاست که❤ برگشته
وبا ❤اشک چشماش
خاک مزارمو❤ شستشو میده

meisam skandary بازدید : 5 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
دکتر شریعتی. . .
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفس‌ها و صدا و

نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست ؛...

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.

meisam skandary بازدید : 6 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم.
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم.
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد.
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم.
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد.
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید.
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است.
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است.
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت

meisam skandary بازدید : 5 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
میدونے قشنگترین احساس چه وقتیه.؟

وقتے برمیگردے

یواشكے به عشقت نگاه كنے

مے بینے كه اونمـ داشته بهت نگاه میكرده

meisam skandary بازدید : 7 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
رد پایت را که میگیرم،از تو دور تر میشوم.
شاید کفش هایت را برعکس پوشیده ای!!!!!!!!

meisam skandary بازدید : 6 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
غفلت كرده اي مادر...
پشت يك قلب عاشق...
فرزندت آرام آرام ميميرد و تو...
فراموش كردن را به من نياموختي...

meisam skandary بازدید : 4 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
ما بدهکاریم ...
به یکدیگر و به تمام (دوستت دارم ) های نگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند و انها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم

meisam skandary بازدید : 4 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
بعضیا ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ
ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﻪ ﭘﺎﺗﻮ ﺑﮑﻦ ﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﻣﻦ ﻻﻣﺼﺐ

meisam skandary بازدید : 5 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
عشق یعنی :
چون خورشید، تابیدن بر شب های دوست و چون برف ،ذوب شدن بر غم های دوست . . .

meisam skandary بازدید : 5 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
مي بوسمت ميگي
خداحافظ
اين قصه از اينجا شروع مي شه
من بغض كردم تو چشات خيسه
دسته دوتامون داره رو مي شه
تو سمت روياي خودت مي ري
مي ري
و من چشام و مي بندم
ما خواستيم از هم جدا باشيم
پس من چرا با گريه مي خندم

meisam skandary بازدید : 6 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
اگر امشب از حوالی دلم گذشتی
آهسته گذر کن....
غم را با هزار بد بختی خوابانده ام

meisam skandary بازدید : 7 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
دست به صورتم نزن! میترسم بیفتد : نقاب خندانی که برچهره دارم ! و بعد ... سیل اشک هایم توراباخود ببرد ... وباز ... من بمانم و تنهایی ...

meisam skandary بازدید : 6 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
دلـــــــــــــــــــم انقدر خسته و شکسته شده است که میخواهم گوشه ای پشت به دنیا زانو هام را بغل کنم...وبگویـــــــــــــــــــــــــــــــم...خدایـــــــــــــــــــــا...من دیگر بازی نمیکنم ...

meisam skandary بازدید : 4 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
کــور بــودم کــاش، تــا تــو نــزدیــک مــی‌آمــدی و دستــم را مــی‌گــرفتــی! نــه مثــل حــالا کــه چشــم، تنهــا جــای خــالــی‌ات را مــی‌بینــد . .

meisam skandary بازدید : 4 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
آدمــــــا گاهی لازمه چند وقــت کرکره شونو بکشن پاییـــن یه پارچـــه سیـاه بزنن درش و بنـویسن: کسی نمـــــــرده فقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!

meisam skandary بازدید : 6 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خا...نم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...

meisam skandary بازدید : 6 شنبه 16 دی 1391 نظرات (1)

عزیزم دلخوری هام زیاد شده انگاری فصل خزون برگمه

می خوام سفره دلمو وا کن به خدا اینبار می گم چه مرگمه

اگه هی بیخودی دعوا می کنم خوب می خوام بهم محبت بکنی

به خدا بعضی روزا فکر می کنم که داری من و تحمل می کنی

جلوی غزیبه ها خیلی بده دستت و از توی دستام می کشی

خودم و گاهی به مردن می زنم تا شاید منت من رو بکشی

ارزومه یه دفعه جایی می ری بپرسی میشه برم یا که نرم

مطمئن باش که بهت می گم برو اما زود برگردی دردت به سرم

وقتی می بینم باهام غریبه ای فکر رفتن هی میفته تو سرم

اما چون طاقت رفتن ندارم می زنم به بی خیالی می گذرم

بی محلیات داره زجرم می ده دیگه از این وضعیت خسته شدم

چرا هی دروغ می گم نمی دونم انگاری زیادی پا بسته شدم

وقتی بی خودی می گم مریض شدم دوست دارم یه کمی دلواپس بشی

به خدا چیز زیادی نمی خوام چی میشه اگه یه کم عوض بشی

وقتی که سراغ تو نمی گیرم چی میشه یه بار سراغم بگیری

واسه این که بهت محبت بکنم دور از جونت تو هم یک بار بمیری

meisam skandary بازدید : 4 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

چند روزه توی اتاقم دارم از دوریت می میرم

دل من هواتو کرده هی شماره اتو می گیرم

اگه برداری می فهمی پشت خط کی چشم به راته

اونی که خودت رو می خواست حالا راضی به صداته

اینقدر می گیرمت شاید که برداری یه روز

تو که از حال خراب من خبر داری هنوز

مگه از یاد تو رفتم آخه قلبم بی گناهه

لااقل یه لحظه بردار بگو اصلا اشتباهه

زود قضاوت کردی اما مثل خونی تو رگم

کلی حرف آماده کردم اگه برداری بگم

این همه می گیرمت خوب چرا قطع می کنی

پشت خط موندم دوباره با کی صحبت می کنی

اینقدر می گیرمت شاید که برداری یه روز

تو که از حال خراب من خبر داری هنوز

مگه از یاد تو رفتم آخه قلبم بی گناهه

لااقل یه لحظه بردار بگو اصلا اشتباهه

meisam skandary بازدید : 4 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

گفت: اینقدر سیگار نکش، میمیری گفتم: اگه نکشم میمیرم... گفت: اگه بکشی با درد میمیری . گفتم: اگه نکشم از درد میمیرم.... گفت: هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره گفتم: هوای صاف جلوی مرگ رو میگیره؟ یک کم نگاهم کرد، گفت: پس بکش..... گفتم: مرسی تو ترکم

meisam skandary بازدید : 3 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟
پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟
دختر : واااای... از دست تو!!!
پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟
... د: اه... اصلا باهات قهرم.
پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟
پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!!
پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟
د: لوووووووس...
پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !
د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟
پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی
نقطه ضعف میدی دست من!
د: من از دست تو چی کار کنم...
پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن
بیست و یکم من!!!
د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.
پ: صفای وجودت خانوم .
د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های
کتاب
فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات

meisam skandary بازدید : 4 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

سـلام روزگار .. چـه میکنــی بـا نامــردی مــردمان ؟ مـن هـم اگـر بگذارند .. دارم خـرده های دلـم را .. چـسب میزنـم .. راستـی ایـن دل .. دل مــی شود ؟

meisam skandary بازدید : 3 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!

meisam skandary بازدید : 3 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم! ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش! دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم... تمام می شود.

meisam skandary بازدید : 3 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه
روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
"اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد
چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند
اما پسر دیگه طرف دختره نرفت
دختره هم که تو این مدت عاشق پسره شده بود و خیلی سرخورده شده بود نتونست تحمل کنه و بالاخره خودشو کشت
نتیجه اخلاقی این ماجرا
پسرها هیچوقت لای جزوه هاشون رو باز نمیکنند

meisam skandary بازدید : 5 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

زخم زندگیت منم …همه به زخمهایشان دستمال می بندند…..تو اما…..به زخمت دل بسته ای!!! ایکاش به زمانی بر میگشتم که تنها غم زندگیم شکستن نوک مدادم بود …

meisam skandary بازدید : 4 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

مردن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها / دل از اینهاست که تنهاست نه از فاصله ها گرچه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است / مشکل از طاقت دلهاست نه از فاصله ها . .

meisam skandary بازدید : 3 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

میگویند دنیا دار مکافات است.دنیا را بی خیال;فعلا که دار وندار ما تویی و ندیدنت مکا فات

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 43
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 37
  • بازدید ماه : 39
  • بازدید سال : 39
  • بازدید کلی : 396